نشستم گریه کردم ... واسه دل خودم ...
واسه دل تو ... واسه غصه ی پاییز ...
واسه تنهایی میخک توی دفتر شعرم ... واسه سربلندی کاج تو زمستون ...
واسه پروانه که سوخت ...
واسه شمعی که اب شد تا از قطره هاش یاد بگیرند که سوختن یک طرفه هم میتونه باش....
ای روی گلت شمع شــــب تـار کجایــــــی
آرام و قرار دل بی تـــــــاب و شکیبـــــــم
آرام و قــرار دل بـی تـــــاب کجایــــــــی
گویم به که مانــــی که خلایــــق بشناسند
در مشکل من فاطمه رخســار کجایــــــی
هرجا که توهستی دل حسرت زده آنجاست
خود گوبه من خسته گو،ای یــارکجایـــــی
زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست...
!!! یا امام زمان کی میایی!!!
خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ،نه کارتی ،چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد .خوب که دقت کردم دیدم یه نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم روی عقیق نوشته بود "به یاد شهدای گمنام"